دماسنج اتاق...

ساخت وبلاگ

ایتالیا دومین کشوری است که بیشترین کرونا را دارد، ایران هم سومین است. در این روزها در قرنطینه خانگی به سر می برم. آخر سال است و حرف های زیادی برای گفتن وجود دارد. هرچند در اینجا هیچ حس و حالی از آخر سال نیست، اینجا برای من 28 اسفند نیست بلکه 18 مارس است. نمی دانم مفصل بنویسم یا مفصل نوشتن را بگذارم برای فردا یا روزهای بعدی... فردا قرار است ارائه بدهم، این اولین ارائه من است، هرچند به صورت آنلاین است ولی می تواند تجربه خوبی باشد... امروز بیشتر از هر روز احساس گشنگی می کردم. راستش را بخواهی روزهای قبل، هم اوضاع معده ام خوب نبود و هم احساس سرفه خشکی می کردم، هرچند این سرفه همچنان با من است ولی حس می کنم می تواند بهبود پیدا کند... شاید هم کرونا گرفته ام و خبر ندارم. به هر حال اوضاع معده دو سه روزی است خوب شده است، شاید دلیلش آموکسی سیلینی بود که دو سه روز خوردم... حالا امیدوارم دیگر اذیت نکند و در این اوضاع نچندان جالب گیر به من ندهد...  

در این دوران زندگیم شاید تنهاترین روزهای عمرم را سپری می کنم... اینجا که نه زبانشان را می فهم و نه حتی انگلیسی هم آنطور که باید باشد نیست... اینجا نمی شود حس را با حرف زدن منتقل کرد... اینجا اصلا انتقال حس انگار میسر نیست... حرف های خشکی باید زد به اندازه ای که کارها متوقف نشود... تازه می فهمم که حتی به سوپرمارکتی که سرکوچه می رفتی و وسایل می خریدی و می توانستی با زبان خودت و با فرهنگ خودت حست را انتقال دهی چقدر جلوی تنهایی آدم را می گرفت... مادر، خانواده و دوستان که جای خود را دارند... حالا که همه اینها فرسنگ ها دور از من هستند بماند... در این شرایط حتی نمی شود بیرون رفت و قدم ساده ای زد... واقعا تنهاترین روزهایم را سپری می کنم...

98 سال جالبی برایم بود... از اپلای هایم بگیر تا قرنطینه خانگی در یک کشوری که حتی زبانشان را نمی دانم... 98 با ریسرچ پروپزال شد و اپلای هایی که در لابلایش سنگ های کلیه یکی پس از دیگری داشتند خارج می شدند... مصاحبه هایی که استرس های فراوانی داشتند و گاهی مرا تا مرز دیوانگی می کشاندند... دوراهی هایی که گاهی جز فشار روحی هیچ چیز دیگری به همراه نداشتند... وقتی از داشنگاه مارکه پذیرش گرفتم اصلا راضی نبودم... اما قبل از ترجمه مدارکم بلونیا را قبول شدم... سنگ کلیه ای که گیر کرده بود خارج نمی شد و باید به اتاق عمل می رفتم، بی هوش می شدم و موقع به هوش آمدن کلی چرندیات هر چند با آگاهی می گفتم... یاد روزهایی می افتم که برای تمکن مالی کلی استرس کشیدم... پرایدم را فروختم... یاد روزهایی می افتم که مدارک اصلم را به سفارت داده بودم و تمام سه هفته را فقط استرس می کشیدم... در این 98 با آدم های جدیدی آشنا شدم، از آن گلستانی بگیر تا آن خراسانی... هر چند آشنایی هایمان خیلی طول نکشید... 98 اولین پروازم را با هواپیما کردم... از ایران تا قطر، از قطر تا ایتالیا... آن روزی که در قطر دنبال گیت بودم بسیار پر استرس بودم... روزی که در فرودگاه مالپنسا پیاده شدم، 6 یا 7 هفت ساعتی وقت داشتم تا سوار اتوبوس شوم... هر چند آخر هایش پر از استرس بود... ولی نهایتا رسیدم به ترنتو... یاد آن شبی می افتم که کلی در هتل گریه کردم... آدم هایی جدیدی که خیلی هایشان ایتالیایی هستند و بعضی هایشان ایرانی... از آن دوست زنجانی ام امیر بگیر تا آن دوست دیگر زنجانی مجید... و من سال 98 ورونا رفتم و بولزانو را گشتم... حال اتفاق های ریز درشت دیگری هم اتفاق افتادند که اگر بخوایم بنویسم شاید می تواند یک کتاب باشد... مثلا از آزاد کردن یوسف تا دنبال خانه گشتن در کوچه پس کوچه های ایتالیا... 98 سالی بود که باید با حدیث خدافظی می کردم... نمی دانم... شاید این درست ترین تصمیمی بود که باید می گرفتم... شاید تصمیم های اشتباه گذشته ام مرا تا این مرحله کشانده بود... امیدوارم خوب باشد... 98 دارد تمام می شود اما یک اتفاق بزرگ که در این سال برایم افتاد فاطمه بود... حالا نمی دانم، این تصمیم هم اشتباه است یا... 98 سالی بود که از وقتی پایم را اینجا گذاشتم کلی اتفاق برای کشورم افتاد... از سیاست بگیر تا کرونا... کلا 98 سال پرافت و خیزی بود... نه برای من بلکه برای همه آدم های روی کره زمین... اما برای من بسیار بسیار متنوع بود... پر از تجریه های ریز و درست... پر از آدم های خوب و بد... پر از هیجان... پر از استرس... پر خوشحالی و گاهی پر از ناراحتی و گریه...

امیدوارم آینده بهتر باشد... برای همه مردمان خوب جهان که ظلمی در حق بشریت نکرده اند امیدوارم که آینده پر از خوشی و آرامش باشد... خدایا همه مارا سلامت نگه دار، مردمان کشورم در آرامش زندگی کنند و خانواده من هم بین آن ها همیشه در آرامش و سلامت باشند... خدایا من را هم کمک کن تا این راهی را که آمده ام و در این راه که تازه شروع کرده ام به خوبی و با کیفیت سپری کنم... خدایا می دانم تازه اول راهم پس من را کمک کن... من به تو توکل می کنم و به ائمه اطهات توسل می کنم... خدایا همه آدم های خوب دنیا را، مردمان کشورم را، خانواده و اطرافیانم را سالم و سلامت و در آرامش نگه دار، من را هم همراه آن ها یاری کن...

اللهم صلي على محمد وال محمد

سونوگرافی......
ما را در سایت سونوگرافی... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sadeqmsg بازدید : 153 تاريخ : سه شنبه 12 فروردين 1399 ساعت: 7:37