امیرقیامی...

ساخت وبلاگ

روی تخت نشسته ام و لپ تاپ را جلوام گذاشته ام، نیلوفرانه علیرضا افنخاری از گوشی پخش می شود... آهنگی که این روزها حس خوبی را برایم القا می کند... امروز همانند روز های تعطیل دیگر بیشتر روی تخت بودم... یک فیلم دیدم، نامش شبی که ماه کامل شد بود و مرا تحت تاثیر خودش گذاشت... نهار را سه تا گوجه فرنگی، یک تخم مرغ، تن ماهی، 15 تا زیتون و سس خردل خوردم...

ماجراهای این روزهای زندگی من عجیب است... EdgeX Foundry و Raspberry pi شاید عمده ترین آن ها باشد... اسم هایی که هیچ وقت فکرش را نمی کردم درگیرشان شوم... اصلا نمی دانستم چه هستند... این روزهایم دارد با خاتمه رابطه هایی که نباید ایجاد می شدند سپری می شود... از آن مشهدی بگیر تا گلستانی... نمی دانم... اما تازه فهمیده ام رابطه ای وجود ندارد که برای خوش گذرانی شروع شود... یا تو ضررش را می بینی و تمرکزت به هم می خورد یا طرفت... حتی اگر از همان ابتدا برای خوش گذرانی باشد... مهم این است که دیگر نمی خواهم جز یک نفر با کسی دیگر باشم... شاید همه اش کار خداست... نمی دانم... نمی توانم گردن خداوند بیاندازم... امیدوارم همین خدا مرا ببخشد اگر دلی را آزرده ام... امیدوارم همین خدا کمک کند تا دیگران نیز به کارشان پی ببرند و بگذرند...

دلم برای مادر تنگ شده است... بغل هایی که میکردمش... بوس هایی که می کردمش... دوماهی می شود که نه بغلی کرده ام و نه بوسی... حتی آن جمله معروف را هم برایش نخوانده ام... خدایا کمکم کن این دوران را با موفقیت سپری کنم و در کنار مادر و خانواده زندگی را با خوشی بگذرانم... اتفاق خوب این روزهای من فاطمه هست... فاطمه ای که اسمش برازنده اش است... نمیدانم چه بگویم... اما می دانم که دل برایش در حال سپرده شدن است... احساس می کنم خودش هست... این که چه می شود... اینکه باید دوباره محتاط بود یا نه... نمی تواند حریف دل سپردن باشد... احساس می کنم فاطمه فاطمه ای است که می خواهمش... 

باید جنگید و با برنامه پیش رفت جلو... همین خانواده و فاطمه باید انگیزه ای باشد برای ادامه راه... توکل می کنم بر خدا...

سونوگرافی......
ما را در سایت سونوگرافی... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sadeqmsg بازدید : 142 تاريخ : سه شنبه 29 بهمن 1398 ساعت: 2:06